معنی فارسی intervolved
B1فرآیند گره خوردن یا به هم متصل شدن.
Past tense of intervolve; having engaged in mutual interactions.
- VERB
example
معنی(example):
زندگیهای آنها به شیوههای غیرمنتظره به هم گره خورد.
مثال:
Their lives intervolved in unexpected ways.
معنی(example):
داستانها به هم گره خوردهاند و باعث پیچیدگی روایت شدهاند.
مثال:
The stories are intervolved, making the plot complex.
معنی فارسی کلمه intervolved
:
فرآیند گره خوردن یا به هم متصل شدن.