معنی فارسی intraspinal
B1مربوط به فضای درون نخاع، ناحیهای که عصبی اتفاق میافتد.
Relating to or situated within the spinal cord.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
دارو بهصورت داخل نخاعی برای مدیریت درد تجویز شد.
مثال:
The medication was administered intraspinally to manage pain.
معنی(example):
تکنیکهای داخل نخاعی اغلب در مدیریت درد استفاده میشوند.
مثال:
Intraspinal techniques are often used in pain management.
معنی فارسی کلمه intraspinal
:مربوط به فضای درون نخاع، ناحیهای که عصبی اتفاق میافتد.