معنی فارسی introfied

B1

حالت فردی که به افکار درونی خود پرداخته و درون‌نگر شده است.

A state of being reflective or introspective.

example
معنی(example):

او پس از گفتگوی عمیقش احساس معرفی عمل کرد.

مثال:

She felt introfied after her deep conversation.

معنی(example):

پس از جلسه، او احساس معرفی عمل و تأمل کرد.

مثال:

After the meeting, he felt introfied and thoughtful.

معنی فارسی کلمه introfied

: معنی introfied به فارسی

حالت فردی که به افکار درونی خود پرداخته و درون‌نگر شده است.