معنی فارسی intromittent

B1

توصیف کننده ویژگی یا کیفیت وارد کردن ایده‌ها یا نظرات.

Describing something that tends to introduce or insert ideas or comments.

example
معنی(example):

نشان‌دهنده طبیعت واردکننده نظراتش باعث ایجاد علاقه شد.

مثال:

The intromittent nature of her comments sparked interest.

معنی(example):

او رویکردی واردکننده به بحث‌های تیمی دارد.

مثال:

He has an intromittent approach to team discussions.

معنی فارسی کلمه intromittent

: معنی intromittent به فارسی

توصیف کننده ویژگی یا کیفیت وارد کردن ایده‌ها یا نظرات.