معنی فارسی inversedly

B1

به‌صورت معکوس، به گونه‌ای که تاثیرات یا روابط برعکس یکدیگر باشند.

In a manner that is reversed or opposite in relation.

example
معنی(example):

او به‌طور معکوس به وضعیت نگاه کرد تا راه‌حلی پیدا کند.

مثال:

He viewed the situation inversedly to find a solution.

معنی(example):

نتایج به‌طور معکوس متناسب با ورودی‌ها بودند.

مثال:

The results were inversedly proportional to the inputs.

معنی فارسی کلمه inversedly

:

به‌صورت معکوس، به گونه‌ای که تاثیرات یا روابط برعکس یکدیگر باشند.