معنی فارسی invigoration

B1

حالت یا فرآیند شاداب شدن یا تجدید انرژی.

The act of invigorating or the state of being invigorated.

example
معنی(example):

یک پیاده‌روی در پارک برای او یک شاداب‌کننده عالی بود.

مثال:

A walk in the park was a perfect invigoration for her.

معنی(example):

بعد از جلسه یوگا، او احساس شادابی می‌کرد.

مثال:

After the yoga session, he felt a sense of invigoration.

معنی فارسی کلمه invigoration

: معنی invigoration به فارسی

حالت یا فرآیند شاداب شدن یا تجدید انرژی.