معنی فارسی inwandering
B1گشت و گذار بدون هدف معین، معمولاً در مکانهای طبیعی.
Roaming or wandering through a place without a fixed destination.
- VERB
example
معنی(example):
او خود را در حال گشت و گذار در جنگل یافت.
مثال:
He found himself inwandering through the forest.
معنی(example):
گشت و گذار میتواند به کشفهای غیرمنتظره منجر شود.
مثال:
Inwandering can lead to unexpected discoveries.
معنی فارسی کلمه inwandering
:گشت و گذار بدون هدف معین، معمولاً در مکانهای طبیعی.