معنی فارسی inweaved

B1

با هم بافتن یا متصل کردن، به ویژه در مورد اشیاء یا مفاهیم.

Past tense of inweave; to weave together multiple elements.

example
معنی(example):

او نخ‌های رنگارنگ را به پارچه بافت.

مثال:

She inweaved colorful threads into the fabric.

معنی(example):

داستان با تم‌های عشق و از دست دادن بافته شده بود.

مثال:

The story was inweaved with themes of love and loss.

معنی فارسی کلمه inweaved

:

با هم بافتن یا متصل کردن، به ویژه در مورد اشیاء یا مفاهیم.