معنی فارسی kidling
B1کودک کوچک، معمولاً یک بچه نوزاد یا تازه به راه افتاده.
A term for a small child or infant.
- NOUN
example
معنی(example):
کودک کوچک در حال یادگیری راه رفتن بود.
مثال:
The kidling was learning to walk.
معنی(example):
آنها کودک کوچک را که در حال کاوش در باغ بود، تماشا کردند.
مثال:
They watched the kidling explore the garden.
معنی فارسی کلمه kidling
:
کودک کوچک، معمولاً یک بچه نوزاد یا تازه به راه افتاده.