معنی فارسی knickknacky
B2دارای اشیاء کوچک و دکوری زیاد، شلوغ.
Characterized by an abundance of knickknacks.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
اتاق او برای سلیقه من کمی بیش از حد دکوری بود.
مثال:
Her room was a bit too knickknacky for my taste.
معنی(example):
من سبک دکوری کمتری را ترجیح میدهم.
مثال:
I prefer a less knickknacky style in my decor.
معنی فارسی کلمه knickknacky
:
دارای اشیاء کوچک و دکوری زیاد، شلوغ.