معنی فارسی knubbly
B1دارای برآمدگیهای کوچک و ناهمواریهای قابل لمس.
Having small knobs or a bumpy appearance.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
آبنبات ناهموار خوردن جالبی بود.
مثال:
The knubbly candy was fun to eat.
معنی(example):
او چند تزیینی ناهموار برای تزئین خرید.
مثال:
She bought some knubbly ornaments for decoration.
معنی فارسی کلمه knubbly
:
دارای برآمدگیهای کوچک و ناهمواریهای قابل لمس.