معنی فارسی laboringly
B1به گونهای که نشان دهنده تلاش و سختی در انجام کار باشد.
In a manner that shows considerable effort or difficulty.
- ADVERB
example
معنی(example):
او با زحمت کار کرد تا مهلت را رعایت کند.
مثال:
He worked laboringly to meet the deadline.
معنی(example):
او به سختی گزارش را برای رئیسش آماده کرد.
مثال:
She laboringly prepared the report for her boss.
معنی فارسی کلمه laboringly
:
به گونهای که نشان دهنده تلاش و سختی در انجام کار باشد.