معنی فارسی limboinfantum
B1حالت سردرگمی و بلاتکلیفی که در آن فرد نمیداند چه کاری باید انجام دهد.
A state of uncertainty or lack of decision-making.
- OTHER
example
معنی(example):
کودک در وضعیتی از limboinfantum باقی ماند و نمیدانست چه کاری باید انجام دهد.
مثال:
The child remained in a state of limboinfantum, not sure of what to do next.
معنی(example):
در طی این فرایند، احساسی از limboinfantum وجود داشت زیرا تصمیمات به تعویق افتاده بودند.
مثال:
During the process, there was a feeling of limboinfantum as decisions were postponed.
معنی فارسی کلمه limboinfantum
:
حالت سردرگمی و بلاتکلیفی که در آن فرد نمیداند چه کاری باید انجام دهد.