معنی فارسی measurely
B1بهطرز سنجیده و با احتیاط.
In a careful or deliberate manner; measured.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بهطور اندازهگیری شده صحبت کرد و به هر کسی فرصت داد تا افکارش را به اشتراک بگذارد.
مثال:
He spoke measurely, giving everyone a chance to share their thoughts.
معنی(example):
او قدمهای اندازهگیری شدهای به سمت اهدافش برداشت و اطمینان حاصل کرد که عجله نکند.
مثال:
She took measurely steps towards her goals, ensuring she didn't rush.
معنی فارسی کلمه measurely
:
بهطرز سنجیده و با احتیاط.