معنی فارسی mussing

B1

خود را به هم ریختن، در هم کردن یا آشفتگی ایجاد کردن.

To make untidy or to mess up, often used in the context of hair or arrangements.

verb
معنی(verb):

To rumple, tousle or make (something) untidy.

example
معنی(example):

او در حال آماده شدن موهایش را بهم می‌ریخت.

مثال:

She was mussing her hair while getting ready.

معنی(example):

در باغ دست‌کاری کردن کاری است که من از آن لذت می‌برم.

مثال:

Mussing around in the garden is something I enjoy.

معنی فارسی کلمه mussing

: معنی mussing به فارسی

خود را به هم ریختن، در هم کردن یا آشفتگی ایجاد کردن.