معنی فارسی obligatorily
B1بهطور الزامی و اجباری برای انجام یک کار.
In an obligatory manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
شما باید تکالیف خود را بهطور اجباری تا جمعه تحویل دهید.
مثال:
You must submit your homework obligatorily by Friday.
معنی(example):
شرکتکنندگان بهطور اجباری باید در جلسه حاضر شوند.
مثال:
Participants are obligatorily required to attend the meeting.
معنی فارسی کلمه obligatorily
:
بهطور الزامی و اجباری برای انجام یک کار.