معنی فارسی obliquate

B1

کج کردن، زاویه دادن به شیء یا سطح.

To place or angle something at an oblique or slanted position.

example
معنی(example):

برای کج کردن تیر، باید آن را در زاویه‌ای قرار دهیم.

مثال:

To obliquate the beam, we must position it at an angle.

معنی(example):

می‌توانید سطح را کج کنید تا طراحی دینامیک‌تری ایجاد شود.

مثال:

You can obliquate the surface to create a more dynamic design.

معنی فارسی کلمه obliquate

: معنی obliquate به فارسی

کج کردن، زاویه دادن به شیء یا سطح.