معنی فارسی obliquing

B1

میل کردن به سمت یک جهت خاص به طوری که مستقیم نباشد، در شاخه‌های مختلف علوم کاربرد دارد.

The act of slanting or tilting; moving away from a straight line.

example
معنی(example):

شکل مایل درخت به آن ظاهری منحصر به فرد داد.

مثال:

The tree's obliquing shape gave it a unique appearance.

معنی(example):

زاویه‌های مایل می‌توانند دیدگاه‌های جالبی در هنر ایجاد کنند.

مثال:

Obliquing angles can create interesting perspectives in art.

معنی فارسی کلمه obliquing

: معنی obliquing به فارسی

میل کردن به سمت یک جهت خاص به طوری که مستقیم نباشد، در شاخه‌های مختلف علوم کاربرد دارد.