معنی فارسی obstipated
B1موردی که در آن فرد نتواند به درستی کار کند یا به محدودیت دچار شود.
Having a condition of obstruction or being hindered.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
بیمار اصراری به مداخله پزشکی فوری نیاز داشت.
مثال:
The obstipated patient required immediate medical attention.
معنی(example):
او به دلیل محیط استرسزا احساس محدودیت میکرد.
مثال:
He felt obstipated due to the stressful environment.
معنی فارسی کلمه obstipated
:
موردی که در آن فرد نتواند به درستی کار کند یا به محدودیت دچار شود.