major depressive disorder
نوعی اختلال روانی که با حس افسردگی شدید مشخص می‌شود.
major-domo
شخصی که مسئولیت یا سرپرستی یک گروه یا مکان را بر عهده دارد.
majorette
شخصی که در گروه‌های موزیکال و رژه‌ها با چمچه‌زنی اجرا می‌کند.
major general
ژنرال ارشد، یک درجه نظامی بالاتر از ژنرال که در نیروهای مسلح استفاده می‌شود.
majoritarian
اکثریت‌گرا، به هر چیزی اشاره دارد که به اکثریت یک گروه اجتماعی یا سیاسی استناد دارد.
majority rule
قوانینی که تصمیم‌ها بر اساس نظر اکثریت گرفته می‌شود.
majority verdict
رأی اکثریت، رأیی که به وسیله اکثریت اعضای یک گروه اتخاذ می‌شود، مانند هیئت منصفه.
major league
لیگ اصلی، به ویژه در مورد ورزش‌ها، به لیگ‌های حرفه‌ای و سطح بالا اشاره دارد.
majorly
به شدت به معنای سطح قابل توجهی از شدت و اندازه است.
major piece
بخشی مهم یا اساسی از یک کل، معمولا در پروژه یا کار هنری.
major planet
سیارات اصلی و بزرگ در یک منظومه.
major prophet
پیامبر بزرگ، کسی که دارای اهمیت زیادی در دین است.
major suit
کت و شلوار رسمی، به پوششی گفته می‌شود که برای موقعیت‌های رسمی یا مهم استفاده می‌شود.
major tranquillizer
دارویی قوی که برای کاهش اضطراب یا آرام کردن فرد استفاده می‌شود.
majuscule
به حروف بزرگ یا بزرگ نوشته اشاره دارد.
makan
ماکان، غذایی خوشمزه که عمدتاً از برنج و مواد اولیه دیگر تهیه می‌شود.
makar
افرادی که در داستان‌ها یا افسانه‌ها داستان می‌گویند یا نقاشی می‌کنند.
makarrata
مکاراتا، مراسم آشتی و تحقق صلح در فرهنگ بومی استرالیایی.
makasarese
نام یک زبان محلی در اندونزی.
make a beeline for
به سمت چیزی به‌طور مستقیم و سریع حرکت کردن.
make a better door than a window
بهتر است در باز بودن یا دیده شدن در موقعیت‌های اجتماعی یا فیزیکی، مسدود کننده باشیم.
make a big thing of
به این معنی است که خبری یا وضعیتی را بیشتر از آنچه که باید بزرگ جلوه دادن.
make a bolt for
به سرعت به سمت یک مقصد خاص رفتن.
make a book
کتابی نوشتن، تولید محتوا در قالب کتاب.
make a break for
به سمت یک مکان فرار کردن و تلاش برای رسیدن به آن.
make a clean breast of something
صادق بودن در مورد یک موضوع یا مشکل خاص است.
make a clean job of something
به معنای انجام کار به صورت کامل و بی‌عیب و نقص.
make a conquest of
غلبه بر، دستیابی به یا تسلیم کردن چیزی.
make a day of it
یک روز را از آن خود کنیم، به معنای لذت بردن از وقت خود در یک فعالیت یا مکان خاص.
make a dead set at
به طور جدی تلاش کردن یا عزم راسخ برای دستیابی به هدفی را توصیف می‌کند.
make a difference
تفاوت ایجاد کردن به معنای تأثیر گذاشتن یا تغییر مثبت در یک وضعیت است.
make a drama out of
به معنای بزرگ‌نمایی یا ایجاد جنجال بی‌جهت درباره یک موضوع است.
make a face
حرکت صورت برای نشان دادن احساسات یا واکنش به چیزی.
make a fight of it
مشاجره و دعوا را به یک موضوع تبدیل کردن.
make a — fist of
به معنای تلاش برای به حداکثر رساندن توانایی یا استعداد در انجام کاری است.
make a fool of
از کسی یا خود احمق ساختن، به معنای به تمسخر گرفتن فردی.
make a fortune
به دست آوردن مقدار زیادی پول یا ثروت.
make after
دنبال کردن یا سعی کردن برای انجام کاری پس از یک اتفاق.
make a fuss
جنجال کردن، به معنای بزرگ کردن یک مشکل کوچک یا ناراحتی.
make a fuss over
جن حال درست کردن، به معنی نگرانی و توجه زیاد به یک موضوع یا فرد خاص است.
make a galah of oneself
این عبارت به معنای انجام دادن کاری خنده‌دار یا احمقانه است.
make a game of it
به معنای تبدیل یک فعالیت به یک بازی یا سازگاری است که سرگرمی ایجاد کند.
make a go of
سعی در موفقیت و پیشرفت در یک کار یا پروژه.
make a hames of
به معنای خرابکاری یا از بین بردن چیزی به طرز ناامید کننده.
make a hash of
خراب کردن، انجام کار به شکلی ضعیف یا نامناسب.
make a hit
موفق شدن به معنای دست یافتن به موفقیت یا محبوبیت در یک زمینه مشخص.
make a hole in
ایجاد یک سوراخ در یک سطح.
make a horlicks of
به معنای خراب کردن یا اشتباه بزرگ کردن چیزی.
make a house
به معنای ساختن یا برپا کردن یک خانه است.
make a joke of
از چیزی شوخی کردن به معنی بی‌اهمیت کردن آن می‌باشد.