معنی فارسی piningly
B1به طرز دلتنگ و افسرده، به خصوص در مورد دوری یا فقدان کسی یا چیزی.
In a manner that expresses longing, especially for something or someone lost.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به ستارهها به طور دلتنگانه نگاه کرد و به زادگاهش دلتنگ شد.
مثال:
She looked at the stars piningly, missing her hometown.
معنی(example):
او به طور دلتنگانه درباره دوستانی که سالها ندیده بود، صحبت کرد.
مثال:
He spoke piningly about the friends he hadn't seen in years.
معنی فارسی کلمه piningly
:
به طرز دلتنگ و افسرده، به خصوص در مورد دوری یا فقدان کسی یا چیزی.