معنی فارسی pockily
B1به طرز ناهموار یا ناپیوسته، معمولاً در مورد حرکت یا صحبت.
In a manner that is uneven or marked.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به صورت لَکدار قدم زد، به دلیل زمین ناهموار.
مثال:
He walked pockily, due to the rough ground.
معنی(example):
او به صورت لکدار صحبت کرد، گویی از کلماتش مطمئن نبود.
مثال:
She spoke pockily, as if unsure of her words.
معنی فارسی کلمه pockily
:
به طرز ناهموار یا ناپیوسته، معمولاً در مورد حرکت یا صحبت.