معنی فارسی prismatize

B1

پریزماسیون، عمل تبدیل کردن یا ایجاد ویژگی‌های پریزما در یک چیز.

To convert or make something prism-like.

example
معنی(example):

هنرمند رنگ را پریزماسیون می‌کند تا عمق بصری ایجاد کند.

مثال:

The artist will prismatize the paint to achieve visual depth.

معنی(example):

هدف او پریزماسیون تصاویر برای نمایشگاه است.

مثال:

Her goal is to prismatize the images for the exhibition.

معنی فارسی کلمه prismatize

: معنی prismatize به فارسی

پریزماسیون، عمل تبدیل کردن یا ایجاد ویژگی‌های پریزما در یک چیز.