معنی فارسی protuberate
B2برآمدن، بیرون زدن یا بلند شدن از سطحای که در آن قرار دارد.
To bulge or protrude outwards.
- VERB
example
معنی(example):
برگها از شاخه بهنظر میرسید که برآمدهاند.
مثال:
The leaves seemed to protuberate from the branch.
معنی(example):
میوهی متورم از درخت برآمده بود.
مثال:
The swollen fruit protuberated from the tree.
معنی فارسی کلمه protuberate
:
برآمدن، بیرون زدن یا بلند شدن از سطحای که در آن قرار دارد.