معنی فارسی pryingly
B1به شیوهای کنجکاوانه و مداخلهگر، با نیت پرسیدن و کنکاش در مسائل دیگران.
In a manner that is inquisitively interested in details, often intrusively.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به صورت دمدمی مزاج به همسایهاش نگاه کرد، میخواست از کارهای او باخبر شود.
مثال:
She looked at her neighbor pryingly, wanting to know his business.
معنی(example):
افراد معمولاً وقتی درباره زندگی شخصیشان به صورت دمدمی مزاج پرسیده میشود، احساس ناراحتی میکنند.
مثال:
People often feel uncomfortable when asked pryingly about their personal lives.
معنی فارسی کلمه pryingly
:
به شیوهای کنجکاوانه و مداخلهگر، با نیت پرسیدن و کنکاش در مسائل دیگران.