معنی فارسی purificative
B1دارای خاصیت پاککنندگی، موجب تصفیه یا پاکسازی.
Serving to purify; having purifying effects.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
خواص پاککنندگی این گیاه در پزشکی باستانی به خوبی شناخته شده بود.
مثال:
The purificative properties of the herb were well known in ancient medicine.
معنی(example):
بسیاری از فرهنگها از آئینهای پاکسازی برای پاکسازی روح خود استفاده میکنند.
مثال:
Many cultures use purificative rituals to cleanse their spirits.
معنی فارسی کلمه purificative
:
دارای خاصیت پاککنندگی، موجب تصفیه یا پاکسازی.