معنی فارسی reembodied

B1

دوباره به صورت جسمی و عینی درآوردن چیزی که وجود داشته است.

To have embodied again; to have represented in a new form.

example
معنی(example):

کار هنری در یک نمایشگاه جدید دوباره تجسم یافت.

مثال:

The artist's work was reembodied in a new exhibition.

معنی(example):

این سنت باستانی در آداب و رسوم مدرن دوباره تجسم یافته است.

مثال:

The ancient tradition has been reembodied in modern rituals.

معنی فارسی کلمه reembodied

: معنی reembodied به فارسی

دوباره به صورت جسمی و عینی درآوردن چیزی که وجود داشته است.