معنی فارسی reembody

B1

دوباره به صورت جسمی یا عینی درآوردن یا نمایان کردن چیزی.

To embody again or to represent in a physical form.

example
معنی(example):

پس از سال‌ها تأمل، او تصمیم گرفت تا وجود واقعی خود را دوباره تجسم کند.

مثال:

After years of reflection, she decided to reembody her true self.

معنی(example):

او برای بازتجسم جانشینی که زمانی داشت تلاش می‌کند.

مثال:

He struggles to reembody the vitality he once had.

معنی فارسی کلمه reembody

: معنی reembody به فارسی

دوباره به صورت جسمی یا عینی درآوردن یا نمایان کردن چیزی.