معنی فارسی restabling

B1

عملیاتی که در جهت پایدار کردن چیزی در حال انجام است.

The process of bringing something back into a stable state.

example
معنی(example):

دوباره پایدار کردن رابطه زمان و تلاش زیادی نیاز داشت.

مثال:

Restabling the relationship took time and effort.

معنی(example):

دوباره پایدار کردن امور مالی اولویت مدیر جدید بود.

مثال:

Restabling their finances was a priority for the new manager.

معنی فارسی کلمه restabling

: معنی restabling به فارسی

عملیاتی که در جهت پایدار کردن چیزی در حال انجام است.