معنی فارسی rightwardly
B1به سمت راست، به گونهای که به سمت راست حرکت کند.
In a direction toward the right side.
- ADVERB
example
معنی(example):
خودرو به سمت راست حرکت کرد تا از مانع دوری کند.
مثال:
The car moved rightwardly to avoid the obstacle.
معنی(example):
او در تقاطع به سمت راست پیچید.
مثال:
She turned rightwardly at the intersection.
معنی فارسی کلمه rightwardly
:
به سمت راست، به گونهای که به سمت راست حرکت کند.