معنی فارسی ruminatingly
B2به شکلی نشخوارکننده، به طور عمیق و متفکرانه، با تامل در موضوعات.
In a thoughtful and contemplative manner; engaging in deep reflection.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور نشخوارکنندهای روی نیمکت نشسته بود و در افکارش غرق شده بود.
مثال:
He sat ruminatingly on the bench, lost in thought.
معنی(example):
هنرمند به طور نشخوارکنندهای کار میکرد و هر ضربه را با دقت در نظر میگرفت.
مثال:
The artist worked ruminatingly, considering each stroke carefully.
معنی فارسی کلمه ruminatingly
:
به شکلی نشخوارکننده، به طور عمیق و متفکرانه، با تامل در موضوعات.