معنی فارسی sluggishly
B1به طور کند و بیانرژی، بهویژه در بیان یا عمل.
In a slow or lazy manner; lacking energy.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به آرامی و با کسالت به سوالات کلاس پاسخ داد.
مثال:
He sluggishly responded to the questions in class.
معنی(example):
موتور در یک صبح سرد به کندی روشن شد.
مثال:
The engine started sluggishly on a cold morning.
معنی فارسی کلمه sluggishly
:
به طور کند و بیانرژی، بهویژه در بیان یا عمل.