معنی فارسی spanged
B1واژهای که به عمل شکلدهی یا تغییر شکل یک شیء با ضربه زدن اشاره دارد.
Past tense of to spang, meaning to shape or alter something by striking it.
- VERB
example
معنی(example):
او قطعه فلزی را برای جا دادن در اتصالات spanged کرد.
مثال:
He spanged the metal piece to fit into the joint.
معنی(example):
پس از اینکه لبه را spanged کرد، صاف شد.
مثال:
After spanging the edge, it became smooth.
معنی فارسی کلمه spanged
:
واژهای که به عمل شکلدهی یا تغییر شکل یک شیء با ضربه زدن اشاره دارد.