معنی فارسی spanging
B1عمل جمعآوری یا غارت چیزهایی به روش غیررسمی یا خلاقانه.
The act of quickly collecting or scavenging items, often spontaneously.
- VERB
example
معنی(example):
او در حال spanging از میان علفهای بلند بود.
مثال:
She was spanging her way through the tall grass.
معنی(example):
Spanging به شما امکان میدهد اقلام را به سرعت جمعآوری کنید در حالی که در حال حرکت هستید.
مثال:
Spanging allows you to collect items quickly while on the move.
معنی فارسی کلمه spanging
:
عمل جمعآوری یا غارت چیزهایی به روش غیررسمی یا خلاقانه.