معنی فارسی spatteringly

B2

به طور پراکنده، به شکلی که نقاط نامنظم ایجاد کند.

In a scattered manner, creating irregular spots.

example
معنی(example):

هنرمند رنگ را به صورت پراکنده به کار برد تا ظاهری پویاتر به دست آورد.

مثال:

The artist applied paint spatteringly to achieve a dynamic look.

معنی(example):

او به صورت پراکنده از میان گل عبور کرد و هر جا علامت گذاشت.

مثال:

He walked through the mud spatteringly, leaving marks everywhere.

معنی فارسی کلمه spatteringly

: معنی spatteringly به فارسی

به طور پراکنده، به شکلی که نقاط نامنظم ایجاد کند.