معنی فارسی squintest

B1

شخصی یا حالتی که به طور مداوم چشم‌هایش را تنگ می‌کند، معمولاً به خاطر نیاز به بهتر دیدن.

A person or descriptor indicating a habitual squinter.

example
معنی(example):

او همیشه وقتی به خورشید نگاه می‌کرد دیده‌اش را تنگ می‌کرد.

مثال:

He always squintest when he looked at the sun.

معنی(example):

کودک با دیده باریک در کلاس معمولاً به کمک در کتاب‌هایش نیاز داشت.

مثال:

The squintest child in class often needed assistance with his books.

معنی فارسی کلمه squintest

: معنی squintest به فارسی

شخصی یا حالتی که به طور مداوم چشم‌هایش را تنگ می‌کند، معمولاً به خاطر نیاز به بهتر دیدن.