معنی فارسی subpartitioned

B1

به معنای تقسیم کردن یا بخش‌بندی اطلاعات به زیرپارتیشن‌ها.

Divided into smaller parts called subpartitions.

example
معنی(example):

اطلاعات به زیرپارتیشن‌های فرعی تقسیم‌بندی شد تا مدیریت داده بهبود یابد.

مثال:

The information was subpartitioned to improve data management.

معنی(example):

پس از اینکه زیرپارتیشن شدند، فایل‌ها بسیار راحت‌تر پیدا می‌شدند.

مثال:

Once subpartitioned, the files were much easier to locate.

معنی فارسی کلمه subpartitioned

: معنی subpartitioned به فارسی

به معنای تقسیم کردن یا بخش‌بندی اطلاعات به زیرپارتیشن‌ها.