معنی فارسی subsistential
B2زیرساختی، مربوط به نیازهای بنیادی و اساسی بقا و زندگی.
Pertaining to the fundamental needs necessary for survival.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
جنبه زیرساختی زندگی بر روی بقای آن تمرکز دارد.
مثال:
The subsistential aspect of life focuses on survival.
معنی(example):
بسیاری از بحثها حول نیازهای زیرساختی جامعه متمرکز است.
مثال:
Many debates center around subsistential needs of society.
معنی فارسی کلمه subsistential
:
زیرساختی، مربوط به نیازهای بنیادی و اساسی بقا و زندگی.