معنی فارسی subsistingly

B1

به طور مستمر و برای بقا زندگی کردن.

In a manner that focuses on surviving or continuing to exist.

example
معنی(example):

آنها به طرز زنده‌مان منابع خود را مدیریت می‌کردند.

مثال:

They were subsistingly managing their resources.

معنی(example):

او به طرز زنده‌مان در کسب‌وکار کوچک خود کار می‌کرد.

مثال:

She worked subsistingly in her small business.

معنی فارسی کلمه subsistingly

: معنی subsistingly به فارسی

به طور مستمر و برای بقا زندگی کردن.