معنی فارسی superordinated
B1عمل تعیین وظایف یا مسئولیت‌ها در یک سطح بالاتر.
Assigned a higher level or position in a hierarchy.
- VERB
example
معنی(example):
این پروژه به اهداف اصلی سازمان فوق‌مقام قرار داده شد.
مثال:
The project was superordinated to the main objectives of the organization.
معنی(example):
وظایف فوق‌مقام در مدیریت پروژه‌ها نسبت به دیگر وظایف اولویت دارند.
مثال:
Superordinated tasks are prioritized over others in project management.
معنی فارسی کلمه superordinated
:
عمل تعیین وظایف یا مسئولیت‌ها در یک سطح بالاتر.
