معنی فارسی tarrie
B1احساس تاخیری بودن، حالتی که در آن فرد در تاخیر است یا در حال معطلی به سر میبرد.
Characterized by delay or lingering.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او در زمانی که اتوبوس را از دست داد، احساس تاخیری کرد.
مثال:
She felt tarrie when she missed the bus.
معنی(example):
بودن در حالت تاخیری میتواند کل برنامه را مختل کند.
مثال:
Being tarrie can disrupt the entire schedule.
معنی فارسی کلمه tarrie
:
احساس تاخیری بودن، حالتی که در آن فرد در تاخیر است یا در حال معطلی به سر میبرد.