معنی فارسی tarryingly
B1به صورت تاخیری، با لختی و وقفه.
In a lingering or slow manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
او امروز به آرامی و با تاخیری در کارهایش پیش رفت.
مثال:
She moved tarryingly through her tasks today.
معنی(example):
او به آرامی صحبت کرد و باعث شد همه بیصبر شوند.
مثال:
He spoke tarryingly, making everyone impatient.
معنی فارسی کلمه tarryingly
:
به صورت تاخیری، با لختی و وقفه.