معنی فارسی unappreciated
B1وضعیتی که افراد یا کارهایشان به درستی از آنها قدردانی نمیشود.
Not recognized or valued.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Not deemed to have any value, valueless, worthless
معنی(adjective):
(of an investment) Not having risen in value
example
معنی(example):
او به خاطر زحماتش احساس بیتوجهی میکرد.
مثال:
She felt unappreciated for her hard work.
معنی(example):
مشارکتهای او اغلب نادیده گرفته میشد.
مثال:
His contributions were often unappreciated.
معنی فارسی کلمه unappreciated
:
وضعیتی که افراد یا کارهایشان به درستی از آنها قدردانی نمیشود.