معنی فارسی abalienated

C1

حالت یا حالتی که در آن فرد احساس بیگانگی می‌کند.

The state of being estranged or separated from others, often emotionally.

example
معنی(example):

این گزارش نشان داد که بسیاری از افراد در طول این رویداد احساس بیگانگی کردند.

مثال:

The report showed that many people felt abalienated during the event.

معنی(example):

او به خاطر سال‌ها درگیری از خانواده‌اش بیگانه شده بود.

مثال:

He had become abalienated from his family due to years of conflict.

معنی فارسی کلمه abalienated

: معنی abalienated به فارسی

حالت یا حالتی که در آن فرد احساس بیگانگی می‌کند.