معنی فارسی assemblance

B1

شکل‌گیری یا ظاهر کلی یک چیز، به ویژه در زمینه‌ای اجتماعی یا ساختاری.

The state of being similar or having a resemblance.

example
معنی(example):

شکل‌گیری گروه تأثیرگذار بود.

مثال:

The assemblance of the group was impressive.

معنی(example):

در جامعه نشانه‌هایی از امید وجود داشت.

مثال:

There was an assemblance of hope in the community.

معنی فارسی کلمه assemblance

: معنی assemblance به فارسی

شکل‌گیری یا ظاهر کلی یک چیز، به ویژه در زمینه‌ای اجتماعی یا ساختاری.