معنی فارسی circumscrive

B1

حدود و مرزهای یک موضوع یا مسئله را مشخص کردن و محدود کردن.

To define limits or boundaries for a subject or issue.

example
معنی(example):

برای مشخص کردن مشکل، او مسائل اصلی را بیان کرد.

مثال:

To circumscrive the problem, she outlined the main issues.

معنی(example):

هدف پروژه این است که تمام خطرات احتمالی را مشخص کند.

مثال:

The project aims to circumscrive all potential risks.

معنی فارسی کلمه circumscrive

: معنی circumscrive به فارسی

حدود و مرزهای یک موضوع یا مسئله را مشخص کردن و محدود کردن.