معنی فارسی cluther

B1

مرتب کردن یا سازماندهی یک فضای شلوغ.

To organize or tidy a cluttered space.

example
معنی(example):

او تصمیم گرفت اتاق شلوغ را قبل از رسیدن مهمان‌ها مرتب کند.

مثال:

She decided to cluther the messy room before guests arrived.

معنی(example):

او شروع به مرتب کردن برگه‌های انباشته شده روی میزش کرد.

مثال:

He began to cluther the papers stacked on his desk.

معنی فارسی کلمه cluther

: معنی cluther به فارسی

مرتب کردن یا سازماندهی یک فضای شلوغ.