معنی فارسی configurative

B2

مرتبط با روش‌ها یا تکنیک‌های ایجاد یا تعیین ساختارها.

Relating to or having the ability to configure or arrange elements.

example
معنی(example):

هنرمند از روش کنفیکوراتیو برای طراحی نصب استفاده کرد.

مثال:

The artist used a configurative method to design the installation.

معنی(example):

مهارت‌های کنفیکوراتیو او در طراحی‌های معماری‌اش مشهود بود.

مثال:

Her configurative skills were evident in her architectural designs.

معنی فارسی کلمه configurative

: معنی configurative به فارسی

مرتبط با روش‌ها یا تکنیک‌های ایجاد یا تعیین ساختارها.