معنی فارسی confinable
B1قابل محدود کردن یا محصور کردن، به ویژه در زمینههای علمی و فنی.
Capable of being confined or restricted.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
به نظر میرسد مشکل در چارچوب پارامترهای خاص قابل محدود کردن است.
مثال:
The problem seems confinable within certain parameters.
معنی(example):
برخی از متغیرها به راحتی در مدل قابل محدود کردن نیستند.
مثال:
Some variables are not easily confinable in the model.
معنی فارسی کلمه confinable
:
قابل محدود کردن یا محصور کردن، به ویژه در زمینههای علمی و فنی.