معنی فارسی disjointure

B2

تفکیک، فصل مشترک بین دو یا چند چیز که هیچ ارتباطی ندارند.

The state or process of being disjoint or separated.

example
معنی(example):

تفکیک این دو سند باعث سردرگمی شد.

مثال:

The disjointure of the two documents caused confusion.

معنی(example):

در استدلال‌های ارائه‌شده تفکیک روشنی وجود داشت.

مثال:

There was a clear disjointure in the arguments presented.

معنی فارسی کلمه disjointure

: معنی disjointure به فارسی

تفکیک، فصل مشترک بین دو یا چند چیز که هیچ ارتباطی ندارند.